هفته 6 بارداری
سلام عشق مامان.
امروز اولین روزیه که تصمیم گرفتم این دفتر خاطرات رو بسازم تا از همین هفته های اول بدونی که چقدر دوستت دارم.
یک ماه پیش من و بابا هادی رفتیم زیارت امام رضا. خیلی حال و هوای خوبی داشت. آخه بعد از این یک سالی که ما اومدیم زیر یک سقف، این اولین باری بود که می رفتیم مشهد.
هر بار که می رفتم حرم 3تا دعای مهم داشتم. اول از همه تورو از خدا می خواستم که یک سال بود چشم انتظارت بودم، دومی دکترای بابا هادی، سومی سلامتی بود.
خلاصه از مشهد برگشتیم و یک هفته بعد 7شهریور بود که در اوج ناباوری فهمیدم که تو قدم به دل مامانی گذاشتی.....
نمیتونی حتی تصور کنی که چقدر خوشحال بودیم. همونروز رفتم دکتر و سونوگرافی کرد و مطمئن شدم که هستی و بهم گفت که ماه بعد بیا تا صدای قلب نی نی رو بشنوی...
وای خدا موعد یک هفته دیگه فرا میرسه و من و بابا هادی دل تو دلمون نیست.
توی این چند هفته درسته که حسابی اذیتم کردی ولی وجود تو اینقدر شیرینه که حتی عاشق حالت تهوع ها و شب زنده داری ها هم هستم...
دوستت دارم فندق مامان. دعا می کنم هفته بعد زود برسه...