خاطرات من و دلبندم

هفته 8 بارداری

1394/6/29 13:34
نویسنده : مامان مهری
160 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قربونت بشم الهی.بوس

می دونی چیه؟ متفکراینروزا اصلا حال و حوصله ندارم. غمگیندیگه واسه بابا هادی اعصاب نذاشتم. شاکی

آخه اینجا تو شهر سهند ما خیلی تنها هستیم و دیگه به خاطر توی فسقلی حتی مراغه هم نمیریم. منم همش غر میزنم. نمیدونم چمه! قهربی حال و حوصله و عصبانی هستم ولی اون همیشه منو تحمل میکنه و با مهربونی برخورد میکنه. آخه میدونه که فندق مامان داره این بلاهارو سرم میارهدلخور

برای اینکه زیاد حوصلم سر نره رفتیم کاموا و میل بافتنی خریدیم. آبی رنگه. میخوام جلیقه شلوار برای زمستون سال بعد که 6 یا 7 ماهه میشی ببافم. فعلا نمیدونم دختری یا پسر. ولی رنگی خریدم که فرقی نداره. درسته هیچی بافتنی بلد نیستم ولی از اینترنت کمک میگیرم. سر فرصت عکسش رو برات میذازمبغل

دوستت دارم فندق مامانمحبت

پسندها (3)

نظرات (1)

بابا هادی
29 شهریور 94 23:59
سلام عزیز بابا بعضی روزا ما بزرگترا ناراحت میشیم دلیلش هم به خیلی چیزا ربط داره. مامان مهری هم شوخی میکنه مامان مهریت بهترین خانم دنیاست ولی همه اینا به خاطر اینه که تو لایق دنیایی هستی خالی از همه غم ها و غصه ها. داریم تلاش میکنیم که یه سری چیزها رو قبل این که بیای به بهترین شکل حل بشه. خوشگل بابا زود بیا دیگه !!!!! باشه؟؟؟؟